پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۱

شیر آب را باز میکرد، شیر میخورد، آب را بر زمین میریخت
داشت به این فکر میکرد که اگر او مرا نخواباند او هم خودش را نمیخواباند
آغشته عشق شده بود، مدام فکر میکرد که چگونه آدم ها میشکنند !
یا یک نفر یک هویی از دست یکی نفر می افتد و میشکند
یا یواش یواش بدست هم ترک بر میدارند و آخر سر میشکنند
شیر آب را بست، رفت که بخوابد نه نمیخوابد فقط از هوش میرود امشب از هوش میرود و فردا به هوش می آید ...
تمام دردش همین بود آغشته شده بود به عشق !
از هوش رفت تا فردا بیدار شود.

من

از دوس داشتن زیاد من شروع شد
حواسم جمع نیست، این روزها را بلد نیستم بنویسم، ناگهان کسی می آید از کجا و به کجایش را نمیدانم فقط میدانم که مردِ مرگم، مردِ مردن !
باید مراقب باشم که خواب نمانم، که مردِ مردن برای کسی ام !
از چشم هایش باید نشانی خورشید را بگیرم، از لبخندش آدرس خدا را، کاش زمین به جای آیینه پنجره بود
پنجره بود و مینشستم پشتش و موهای خیست را تماشا میکردم ...
یک لحظه من خودم را گُم میکنم اگر تو مرا دیدی دستم را بگیر و بیاور پشت همین پنجره بنشان به تماشا !

چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۱

امشب چشم هایم دو دو میکند به دنبالت، امشب خیر از زندگی ندیدم، امشب آرزوهایم دگمه باز میکنند فریاد میکشن نعره میزنند !
گمانم دست های سردی روی تنم معنا پیدا کرده، خواب هایم گم شده، دیوار ها تنها گذاشتنم، چشم ...
و اما داستان چشم
که چشمهایت تابلو شده اند و مرا آویخته اند روی شاخه های بهاری
هنوز مثل اسب های وحشی بدنبال علف های منگ میگردم !

دل

تو چرا میترسی، من شور میزند دلم میپرد حواسم
تو چرا دست تکان میدهی، من بوسه هایم را به نسیم میسپارم و به هوا میروم
تو چرا نفس نفس میزنی، من دلم دور تنت میچرخد و ناز میکشد
تو چرا صدایت گم میشود، من جیغ میزند آسمان زیر گوشم
صدای خنده های بلند تو پشت شیشه سرد، میلرزد ...
دل که دلدارش نیست، دل نیست

سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۹۱

بازگشت

شخصی به نام من از خانه بیرون نرفته ولی گم شده است
حال و روز این روزهایم شده همین گونه یعنی منی که نرفته ام، حذف نکرده ام ولی گم شده ام، پیدایم کنید ...
بازگشتم اما به بازگشت خودم مشکوکم
کوچه ها و خیابان های شهر در من راه میروند
من رفتن را خوب بلد نیستم، هنر در ماندن است، در چگونه ماندن !
قلبم دیگر تیر نمیکشد باید خوابیدن را در زیر سایه های دستان آنکه باید تجربه کنم.
میترسم روزی مرا زیر چاپ قرار بدهند و چاپ کنند همه دلتنگی های داشته ام را ...

دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۱

تو

امشب اینجا چسبیده ام به موهایت، بو میکشم تو را
دست که بر من میکشی آه، آهسته !
دست هایت بوی دریا میدهد
ترک برداشته پیراهن نازک تنهایی من
انگشتان لرزان، در پی حروفم می آید
برای بوسیدن ماه تا آغوشت می آیم
چقدر پشت پلکهایم خیس است امشب ....
جایی کنار شب، بالای بام، پیش ستاره ها
جایی کنار خواب هایت، بالای سر مهربانی هایت
جایی کنار سکوت، بالاتر از لبهای بهم دوخته ات

نشسته ام
روی چشم های خیسم
فقط به تو نگاه میکنم ...
بخند که لبخند تو نفس میدهد مُرده را !

دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۱

فنا



عشق یه جور حسادت، یه جور خودخواهی محض !
خودخواهی که توش فقط مَنیت وجود داره، مَنیتی که همه چیز و واسه خودش میخواد !

بفهم با وفا !
خنده ات مال من،نوشته های بی حرفت مال من، زمزمه های شبانه ات مال من، حتی خیالات خامت مال من.
بیماری لاعلاجی ست که به هر چی چشمت بیفته تو را اَد ببره سر وقت چهره ندیده یکی، این بیماری مثل کَنِه میچسبه به دست و پای روزگارت، روزگارت و جلو چشمات به فنا میده بعد بلند میشی میای اون روز تقویمتو بزنی به فنا رفته بعد این میشود یک ورق از دفتر زندگی تو.
پشت دستمو داغ کرده بودم هیچ وقت سراغ این خودخواهی محض، که تا خره خره توش مَنیت داره نرم ...
هنوز زنده ام، هنوز نفس میکشم، تو میتونی نفس نفس زندگیتو با آدمهای دور و اطرافت شریک شی ولی من هنوز زنده ام، زنده ام یعنی عاشقم، عاشقم یعنی خودخواهم، خودخواهم یعنی میخوام تمام نفس نفس هایت فقط مال من باشد و بس !
من کتاب قصه تو نیستم رفیق که بیای یه دور ورق بزنی و بذاریم تو جا کتابی، مراقب حسادت های مردانه ام باش زیر پای زندگیت خورد میشود.

شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۹۱

نباید پاییز را دست کم گرفت،
پاییز راه میرفت روی تنهاییم
تمام راه را پیاده میرفت
قبلترش از ماه آمده بود
با باران گفتگوها داشته بود
پاییز بهانه ست، راستش رفیق آدم باید شبهای پاییزی را بخوابد !
اگر نخوابید یک او باید کنارش داشته باشد تا ...
پاییز انگار ماه از صبح توی آسمان است