جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۲

آی غریبه !

از قاب پنجره پریدم بیرون، نرسیدم، یکی نشسته بود آن ته، خیابان را میکشید، نمیرسیدم، خیابان هی دورتر میشد، انگار قرار نیست هیچ وقت برسم، نمیرسیدم، نمیفتادم، قرار بود تا همیشه سقوط کنم، یکی نشسته بود آن دور، دنبال نشانه هایش رفتم، دنبال صدای بی صدایش، شده بودم سگ ولگرد، بو میکشیدم، عطر دست هایش را، شده ام جنس خار زن کولی، برای فروختنم باید التماس کنم، برای بردنم باید سماجت کنم، زبانم را نمیفهمی، از همان دور دست تکان بدهی که یعنی نه نمیخواهمت، رد شوی بروی، شده ام جنس خار زن کولی، باید سماجت کنم، باید التماست کنم تا بخریم، تاببریم، شده ام شکل آدمیزادی که حالت را بهم میزند، نمیخریم، ولی من باز دست در دست همان زن کولی بدنبالت میایم که سماجت کنم، التماس کنم، همان دیشب که از پنجره پریدم بیرون، نرسیدم، از همان دیشب همه ش دارم سقوط میکنم، دچار آخ ام، سرگردانم، از همان شبی که گفتمت حیرانی را، حیرانم، من هنوز دچار آخ ام.
رسیدن همانا و در به رد شدن همانا، کی گفته رسیدن یعنی پایان، یعنی تمام، تازه اول دربه دری ست، وقتی برسی به تنش ببینی غریبی، به چشم هایش زل بزنی و ببینی در چشم های هنوز غریبه ای، سلام غریبه، آمدم، خیلی آمدم انگار دیر رسیدم، هی غریبه دارم باز میگردم، از شکار باز میگردم، زیر دندان های شکارچی، از شکار باز میگردم، آب از سرو جانم گذشته، من دیگر شناورم، شناور در تنهایی، به غیرتت برنخورد، انقدر یاد گرفته ام مهره ها را جوری بچینم که مقصر خودم باشم، یاد گرفته ام، استادش شده ام، همه ش تقصیر من است، میخواهی بدانی دیوانگی ام تا کجاست؟ یک شب که مچاله در تنهایی خودم خواب بودم، بیا بالا سرم ملافه سفید را بکش روی تنم، فاتحه م را بخوان غریبه.
آهای غریبه خوش اومدی ...
+ یکم دلداری برام بخر غریبه ی من.
+ یا رب این ژولیده، پولیده
+ به رنگ چادرم حذف نشد، نویسنده اش اشتباه دلش خواست که غریب بنوسید، مگر الکی ست :) یک روز که مُردم بدانید پسری بودم که در چشم هایم عشق نوشته هایش مرا کشت ...