پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۱

نسیم بالای شهر

نسیم شبانه بالای شهر نوازشم میدهد، پسرک نوازنده ای که تازه فهمدیم صدای گیتارش یک ربعی ست مرا خیره کرده، میخواند من از اون شبای مهتابی میخوام ... مرا پرت کرد با سر به عمق شب های خاطره که از شانس من هم مهتابی بود، دچار شل شدگی مغز و روح شدم !
پسرک کاغذ نوتش را عوض میکند، ریتمش را عوض میکند، آهنگش را عوض میکندT، حال مرا هم عوض میکند.
تو با منی هر جا برم ... نیگا کردم به دور و برم نبود شاید رفته بود شاید اصلأ نیامده بود او که از اولش با من نبود پس چرا پسرک میگفت تو با منی ...
سازش را جمع کرد من هنوز خیره بودم، پسرک رفت تمام شد.

1391/05/05

چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۱

یکبار بلند شو و برو یک دست لباس زنانه بپوش حتی اگر یک خرمن هم سیبیل داشتی
دور تا دور اتاق راه برو، چند دور با چشمان بسته چرخ بزن، حتی چند دیقه بشین و تخمه بشکن و فیلم نگاه کن.
یعنی زنــانــه راه بـــرو، چــرخ بـــزن، نـــگاه کـــن، زنـــانـــه بــخــنــد . . .
حتی میشود یواشکی بروی لب پنجره گوشه پرده را آرام کنار بزنی و با شیطنت زنـــانه محله را نگاه کنی !
همه این کارها را نه اینکه بکنی مردانگیت را بدهی و زنانگی یاد بگری نــــه !
خودت را جای زنانگی های روزمره اش بگذار ببین یک زن چگونه زنانه دوستت دارد و تو مردانه نمیفهمی . . .

وبلاگ

وبلاگ مث روزنامه نیست که بنویسی و بذاری رو دکه و ملت بیان یکی یکی بخونن و فردا هم باهاش آینه مظطراباشون پاک کنن،
یه شب در اتاق میبندی، چراغ خاموش میکنی میشینی پاش، پا به پاش تا صبح میری و مینویسی تازه کیبورد نمیبینی به زور دونه دونه پیدا میکنی و میزنی دم صبح تموم میشه نوشتنت تو هم تموم میشی وسط اون نوشته ها.
بعد میری میخوابی، یه روز دو روز بعد میای هی میخونیش فقط خودت !
بعد میگذره یه ماه دیگه اصن یادت نی چی نوشتی میری یه جا میبینی یکی یه نوتی زده با دلت بازی میکنه کلی حال میکنی و میری به به و چه چه میبندی به دل یارو، بعد میاد میگه کار من نی یه آدرس بهت میده میگه از اینجاس . . .
آدرس خودت به خودت میده میری توش گم میشی تو خودت
اسیر میشی تو خودت،
آره داش وبلاگ اینه . . .

خواستی روزنامه بخونی دکه محله ما سیگارم داره جای پول خورده بهت آدامس میده !

1391/05/05