چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۱

دست

هوای کوچه سرد است، کلماتم بو گرفته اند
حتی بعضی هاشان حالشان خیلی خراب است، دل تنگی یقه شان را چسبیده
یه خورده کلماتم هم هستند، درون سطل آشغال، حروف هرزگی داشتند ولی الان بوی کافور میدهند، طعم مرگ !
به شخصه از اون آدمام که با دستام عاشق میشم
هم همه عشقبازی هام با دستامِ، هم بعد عشق بازی رد دستام میمونه، لای مو، کف دست، ...
خلاصه ما با دست میریم جلو نه با عقل !