جمعه، دی ۰۱، ۱۳۹۱

زمستون

بچه سرما و یخ بندان که باشی عادت میکنی که دستهایت را در جیب خودت گرم کنی
عادت که نه
گاهی حتی دلت تنگ میشود که سردت بشود و مجبور شوی دستهایت را مصنوعی درون جیب هایت گرم کنی تا ...
بچه سرما که باشی از بچگی عادت کرده ای که دوستت دارم نشنیده باشی
و نشنوی
آری موسیقی دنیایِ من همان دانه های سرد برف است

فصل آدم برفی و گوله برف بازی مبارک ...

پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۱

یلدا

امشب دنیا چقدر شاده و روحیه داره !
ولی باید بگم من امشب حاضر نیستم، نه موهاشو بافتم و نه عطر مردونه زدم بخودم
تازه نیست تا من لوس شم و بگم چایی نمیخورم و اونم کمی سرشو کج کنه تا موهاش بریز وسط صورتش تا اخمشو نبینم !
امشب تا صبح بیشتر زا هر شب پشت پنجره میشینم، فردا اگر دنیا تمام شد بگویید کسی این پنجره را گریسته
فردا اگر نبودم بگویید امشب قرار است بیشتر در آغوشت بمیرم
بگویید کسی شب یلدا بیشتر از هر شب زل زده به در تا بیاید ...

یلداتون مبارک ...

پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۱

رخت خواب

باید یکی پیدا شه موضوع پایان نامه شو مثلأ بذاره رخت خواب !
بعد بشینه کلی تحقیق کنه که تنها خوابیدن با کنارت خوابیدن چقدر فرق دارد
یا کلی تحقیق کنه ببینه اونا که یه عمر عادت میکنن به بغل یکی خوابیدن بعد اینکه اونو از دست میدن چی میشن؟
یا حتی یکی از سوژه هاش بشه یکی مث من که وقتی یار وسط حرف زدنت خوابش ببره بعد باز هی حرف بزنم با یار خوابیده چه دردی دارم؟
کجام درد میکنه که ....

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۱

عشق آبی

آنقدر نگاه ها و حرف ها حتی طریق آشنایشان احساسی بود که چند باری دلم میخواست زار زار بی صدا گریه کنم، سگی گم شد، کودکی صبحانه خورد، مردی سیگار کشید، زنی گریست، دخترک به مردی که بابایش نیست میگوید بابا و مردک برای دخترکی که دخترش نیست بابایی میکند.
فیلم که تموم شد کف سالن دراز کشیدم موسیقی تیتراژ پایانی مشغول خط کشیدن روی مخم بود چراغ ها روشن شد چشام بسته بود از سر و صداها معلوم بود که همه دورم حلقه زدن داشتم از موسیقی تهش لذت میبردم زیر چشمی نگاشون کردم یکی عکسمو گرفت صدا کردن بیان جمعم کنن ولی جمعیت موافق بودن بمونم تا بقیه هم عکسشون بگیرن عکس گرفتنشون که تمام شد چشامو باز کردم رفته بودن هیچ کس نبود پیر مردی که کارش پاره کردن بلیط ها بود اومد جلو پیشم نشست چشامو باز کردم نگام کرد یه راست رفت سر اصل مطلب:
یه روز چهار قدم رفتم اون طرف تر دلم براش تنگ شد برگشتم نبود تا اومدم بخودم بیام دیدم لباس مشکی تنمه حس کردم هوا داره سرد میشه فهمیدم وقت کوچ کردنه چمدون جمع کردم مچاله شدم خودمو گذاشتم توش گذاشتمش دم در.

- شوخی بود آخر شب مخم خارید شد این فقط همین !