چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۱

امشب چشم هایم دو دو میکند به دنبالت، امشب خیر از زندگی ندیدم، امشب آرزوهایم دگمه باز میکنند فریاد میکشن نعره میزنند !
گمانم دست های سردی روی تنم معنا پیدا کرده، خواب هایم گم شده، دیوار ها تنها گذاشتنم، چشم ...
و اما داستان چشم
که چشمهایت تابلو شده اند و مرا آویخته اند روی شاخه های بهاری
هنوز مثل اسب های وحشی بدنبال علف های منگ میگردم !

دل

تو چرا میترسی، من شور میزند دلم میپرد حواسم
تو چرا دست تکان میدهی، من بوسه هایم را به نسیم میسپارم و به هوا میروم
تو چرا نفس نفس میزنی، من دلم دور تنت میچرخد و ناز میکشد
تو چرا صدایت گم میشود، من جیغ میزند آسمان زیر گوشم
صدای خنده های بلند تو پشت شیشه سرد، میلرزد ...
دل که دلدارش نیست، دل نیست