چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۱

امشب چشم هایم دو دو میکند به دنبالت، امشب خیر از زندگی ندیدم، امشب آرزوهایم دگمه باز میکنند فریاد میکشن نعره میزنند !
گمانم دست های سردی روی تنم معنا پیدا کرده، خواب هایم گم شده، دیوار ها تنها گذاشتنم، چشم ...
و اما داستان چشم
که چشمهایت تابلو شده اند و مرا آویخته اند روی شاخه های بهاری
هنوز مثل اسب های وحشی بدنبال علف های منگ میگردم !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر